بسم الله
کاری به کارایی که کرده ندارم !
میگن توبه کرد ، اصلاح شد ...
اما روز به روز وضع زندگیش بدتر میشد و مشکلاتش بیشتر
یه روز دوستش بهش گفت : از وقتی خدا ترس شدی زندگیت خیلی سخت میگذره ...
خدا داره باهات تلافی میکنه :)
آهنگره دلش گرفت :) نمیخواست حرف دوستش بی جواب بمونه ...
یه لحظه جوابشو از خدا گرفت :)
به دوستش گفت : من برای ساختن یه شمشیر فولاد رو توی کوره به حد جهنم داغش میکنم ...
و بعد با بزرگترین پتک محکم ترین ضربه هام رو بهش وارد میکنم ...
فولاد برای اینکه تبدیل به شمشیر محکم و زیبا بشه مجبوره توی جهنم من بسوزه و ضربه بخوره ...
خدا هم داره از من یه شمشیر میسازه :)
داستان عین واقعیش نبود ، خلاصش کردم ! اما مهم اینه ...
وقتشه بجنگم :) برا با ارزش شدن ...
برا لایق شدن ...
این پست قراره یه روزی خاطره بشه
زندگی با همه سختیاش :) شیرینه ...
باید یه مدتی با خودم باشم :) میرم که یاد بگیرم ...
مرد بودنو !
میلاد یعنی تولد :) وقتشه تلاش کنم برا تولد دوباره
همه ی دوستای عزیز :) حلالم کنین ...
دلاتونو منهای دنیا و به علاوه ی خدا کنین :)
پ.ن : میلاد خان برا نظرات خیلی خیلی با ارزشت ممنون :)
رضا و علی و مهدی ، این همه اومدین آخرش یه نظر نذاشتین D:
جبران میکنم ایشاللا
محمد خان برا راهنمایی هاتون ممنون :)
" وبلاگ بیان " ممنون D:
ممنون که تحمل کردین :)
خدایا ، با اجازت :)
اَللًّهُـ‗‗ـمَّ صَـ‗‗ـلِ عَـ‗‗ـلَى مُحَمَّـ‗‗ـد وَ آلِ مُحَمَّـ‗‗ـَد و عَجِّـ‗‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗‗ـم